هدیه های آسمانی

دلبری کردن دوقلوها...

سلام عشق های مامان و بابا... امروز قرار هست بریم برای تست غربالگری، آخهد هزار ماشاءالله و شکر خدا نفس های مامان و بابا بزرگ شدن... برای این تست باید مامان قبل از ظهر می رفت آزمایشگاه و نوبت می گرفت تا وقتی دکتر اومد خیلی معطل نشیم اما چون دکتر چند تا مریض بدحال داشت حدود 4  ساعت منتظرش موندیم!!!!!!  بابا از سرکار اومد خونه و دوش گرفت و زودی اومد پیش ما سه تا...  وقتی نوبت معاینه مامان شد، مامان از خانم دکتر سارا مسیح که خیلی دکتر زبردست و خوبی هست خواهش کرد که اجازه بده بابایی هم بیاد داخل اتاق و سونوگرافی شماها رو ببینه. خانم دکتر هم اجازه داد... امروز برای اولین بار بود که بابا می خواست فسقلی های نازش رو ببی...
12 مهر 1394

مریض شدن مامان و بابا...

سلام شکمو ها... امشب مامان دلش می خواست با بابا بره بیرون، برای همین رفتیم فروشگاه و مامان کلی تنقلات خرید. برای اولین بار بود که این همه چیپس و پفک و ... رو مامان هوس کرده بود و می خرید ( البته شماها هوس کرده بودید و من فقط زحمت انتخاب کردنش رو براتون کشیدم   ). طفلک بابا که 30 هزار تومن تنقلات برای ما سه تا خرید  ، البته برای خودش هم دو تا تن ماهی خرید که شد 10 هزار تومن... ( فسقلی ها بیاد یه چیزی در گوشتون بگم؛ بچه ها ما سه نفری 30 تومن و بابا یک نفری 10 تومن، پس ما زیاد خرید نکردیم، همه چیز عادلانه هست؛ موافقید؟ پس دست و جیغ و هوراااااااا به افتخار هر چهار تامون....  بعدش رفتیم و یه جعبه کوچولو شیرینی دا...
6 مهر 1394

فسقلی شد فسقلی ها...

سلام فسقلی ها... عزیزای من برای بار دوم هست که می خوام این پست رو بذارم. دفعه اول که گذاشتم پاک شد.  امروز (شنبه 31 مرداد) با بابا رفتیم دکتر تا خانم دکتر قلب های کوچولوتون رو ببینه که همون موقع بهم گفت خدا دو تا فرشته ی ناز بهمون هدیه داده.  مامان کلی خوشحال شد. وقتی این خبر خوب رو به بابا دادم بابا هم خیلی خوشحال شد. شب وقتی اومدیم خونه زنگ زدیم به مامان بزرگ و خاله فاطمه و دایی حسین که باید همشون خونه مامان بزرگ جمع بشن تا ما یه خبر خوب بهشون بدیم. ساعت یازده شب دایی حسین و زن دایی و دیبا رفتن خونه مامان بزرگ تا ما خبر خوشمون رو بهشون بگیم (البته خودشون حدس زده بودن که خبر نی نی دار شدن ما هست...) وقتی رسیدن من ...
11 شهريور 1394

قشنگ ترین خبر...

سلام فسقلی ها مامان و بابا میخوان توی این وبلاگ خاطرات مربوط به شما دو تا رو بنویسن تا وقتی که بزرگ شدین بخونین و بدونین چقدر شیطون بودید...   دیروز با بابا رفتیم جواب آزمایش رو بگیریم،شکر خدا جواب مثبت بود و خدا بهمون گفت باید منتظر فسقلی نازمون باشیم. این دسته گل رو هم بابا برای مامان از طرف خودش و شماها گرفت.         امروز مامان جواب آزمایش رو برد پیش دکتر تا تحت نظر دکتر باشه. وقتی بابا اومد دنبالمون ما سه تا برای بابا یه دسته گل قشنگ خریدیم اما عکسی ازش نداریم که براتون بذارم. امروز با بابا رفتیم فروشگاه بارانه و براتون آلبوم و شلوار خریدیم. این اولین خرید من و باب...
19 تير 1394